طلوعی که آخرین غروب است
عشقی که در میان ابرها غروب میکند
سایه ها از ترس فردا ....
طلوع میکند
فلسفه ، بطن عمق فاجعه گر ذوب شود
زمین مرگ را دوباره شروع میکند
عشقی که در میان ابرها غروب میکند
سایه ها از ترس فردا ....
طلوع میکند
فلسفه ، بطن عمق فاجعه گر ذوب شود
زمین مرگ را دوباره شروع میکند
قدرت آمیخته به درد و جنون
ملت خراب ؛ حراص از کُنون
نفسکُشی را انتخاب کردهاند
تا باشد محتاج وعدههای آب و نون
الف ب پ ت
تو می میری وقتی که
ث ج چ ح خ
مغزت میشه له
د ذ ر ز ژ
تو با ما نیوفت سر هیچ ؛ جنگ
س ش ص ض
جوری تو سری میخوره ؛ میزنی لَنگ
ط ظ ع غ ف ق
تو احمق میزنی برام لاف
ک گ ل م ن
پس مراقب باش ندی دست من گاف
و ه ی
تو می میری وقتی که
_پاسبان پارسی
من زنده ام ؟؟ دقیق نمیدونم
شک ، همه چیز رو بست
من میگم نیست با دلیل
تو بگو خدایی این وسط هست
***
من آسمون آبی رو دیدم
که پر نقش ابرهاست
این دلیل طبیعته بر حقیقت
تو فکر میکنی خدا خالق فضاست
***
من میگم انسانیت
شاید باشه بهتر از افراط
تو بگو بهم کافر دیندار
تو برام خدا رو کن اثبات
***
من حق را میدانم بر عمل
که وحشیانه ترین اعمال فکر است
تو بگو مرتد و از دین خارج شده
من میگویم خدا خالق عمل س*ک*س است
***
که چگونه هم س*ک*س هم تجاوز
خوبی و بدی را میکند درهم
اگر او قادر مطلق است
چگونه خوبی و بدی میشود برهم - سوار
***
او خالق بدیست ، او خالق گناه ست
چون او قادر مطلق است
شیطان ، آدم و حوا بهانست
او رخت بر تیشه انسان بَست
این داستان همچنان ادامه دارد.
_پاسبان پارسی
صدای جیغ و شیون میرسد به گوش
صدای یک زن که رفته از هوش
صدای سکوت غرق در تجاوز
صدای بی شرفی که داد میزند ...
آن زن میکند تمارض
_ پاسبان پارسی