عریان
بدن عریانت و آن ظرافت و گرمی دستت پشت ران چپم احساس شد که زندگی معنی پیدا کرده است.
کاش آن یار همیشگی من تو بوده باشی تا اینقدر سختی و دوری آن دوردانه ی فاحش ات را کامل متوجه نشوم ...
گاهی بر این دخمه ی تاریکی و اما با دهانه ای گشاد از فریاد آزادی فراموش نکنی و بر اون سَری بزنی و شاید دانه ی عیان را بر آن روان کنی و بکاری و ثمره ی آن عزیز را ببینی و از شوق آن دانه ی دیگری به هدیه به او عنوان کنی .
....... این رسوایی من را خوشنود کرد که تو را با آن چیزی که در آن خِبره هستی ببینند و به آن حسودی چشم ببندند و من بر آنها آن عشق مخفی ات را ریا کنم و از خوردن وجودت شیره ی حیات را بر من بریزی و و من با خوشحالی به انتها رسیده و در حد انقراض لذت ببرم .
کاش این درست باشد ................
من تو را با تمام وجود خودت و با تمام وجود خودش دوست دارم ، من درخت را با شاخه هایش دوست دارم ، من باران را بخاطر موج کشیده اش بر گودالچه ای کوچیک در انبوه آب سرازیر شده بر بدن خودم که پُر از هوس در آن پارکور میکنند دوست دارم .
من تو را دوست دارم و عشق می کنم _______
من تو را دوست دارم ، من من تو را که دوست دارد دوست دارم / من دوستت دارم را دوست دارم و دوست دارم و دوستت دارمت و دوستتتتتتتتت دارمت ____________
09:44
به اتمام رسید . ___ .