را
قلب آتش ، دلش تاب نیآورد دوری بحر را
لب خشکی زده حوالی طلوعگاه … نزدیکی شرق را
هرگاه خواستیم مسرور باشیم ، تبعید کردن برق را
مغز جنگل ، دل دریا … معدههایمان صح-را
18 اسفندماه 403
قلب آتش ، دلش تاب نیآورد دوری بحر را
لب خشکی زده حوالی طلوعگاه … نزدیکی شرق را
هرگاه خواستیم مسرور باشیم ، تبعید کردن برق را
مغز جنگل ، دل دریا … معدههایمان صح-را
18 اسفندماه 403
یک سال و اندیست که من دست به این کیبورد وا مانده نبردم بلکه شاید زندگی نو و دست نخورده من بتواند شکوفه ای زیبا بعد از کاشت و داشت و در نهایت در وقت برداشت ، تحویل روحیه ی من بدهد اما همچین چیزی در حال حاضر از من انتظار نمیرود ....
منی چروکیده بعد از ( همان یکسال و اندی ) آخرین غروب خوشی آزادی من ، طلوع سرخوشی نسبت به خویش را ندیدم
بلکه وجودم نفی میشود/ یا در جهانی هستم که در دید و تصویر مردم نیستم//////////////////////
براستی برای منی که آنهمه توجه مردم به سمت چپ بدنش حواله میشد در حال بدنبال توجه حداقلی مردم هست//////////
شاید من دیوانه شدم ////////// شاید اینها همه نقشه غرب است تا برایم دسیسه جا بگذارد...........................................
خسته ام خسته ///...................کسی که تا عمری از حالا به بعد نمیتواند راه برود ؛ نه اینکه فلج یا دارای هر مشکل فیزیکی باشم خیر
بدنم از این جلوتر نمیره اینجا پایان دفتره و نمیتونی بری روی جلدش بنویسی »----------------- پس مجبوری ظاهر رو همیشه خوب نگه داری
نری جایی فریاد و کرنا کنی من اینا رو بهت گفتم
بگو از فلان شخص دوره گرد شنیدم
_طموم________________________________